loading...
⓿█* فقط خنده_ترول,جک * █⓿
AMirali بازدید : 29 سه شنبه 04 تیر 1392 نظرات (0)
هروقت چشمم به پنکه می افته یاد اول دبستان می افتم
که تو اولین روز بغل دستیم به جای سلام بهم گفت :
بگو پنکه منم گفتم پنکه ،
در جواب گفت :
شورت بابات تنگه ...
و بعد اونقدر خندید که گوزید و نالید و وقتی عمق فاجعه رو فهمیدلحظه ای بنفش شد و بعد ،
ازشدت گریه عر عرش هوا رفت ...
و من توی تمام این مراحل با این چهره :| ...
تنها در این تفکر بودم که چرا شورت بابای من تنگ است
و تنگ بودنش با پنکه چه علت دارد :|
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    سایت چطوره ؟
    برای حمایت از ما کلیک کنید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 233
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 85
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 222
  • بازدید ماه : 586
  • بازدید سال : 2,562
  • بازدید کلی : 206,423